از سمت راست: شهید کنگرانی-شهید دشتبان زاده-شهید تهرانی مقدم
شهید دشتبان زاده در دوران دفاع مقدس
آخرین حرف های شهید با مادرش:
مهدی همان شب قبل از حادثه انفجار که به خانمش زنگ زد، به من هم زنگ زد، گفت: «حاج حسن میگوید به مادرها بگویید دعا کنند و صدقه بدهند.» همان روز هم که از عروسی آمدیم، وقتی من را سر خیابان پیاده کرد، گفت: «مامان برو خانه استراحت کن.» خانمش گفت: «مهدی! چرا به مامان گفتی پیاده شو؟ مامان یک موقع ناراحت شود و فکر کند که نمیخواهی خانه ما بیاید؟» مهدی هم گفت: «مگر مامان من و تو را نمیشناسد که از دست ما ناراحت بشود؟ چرا ناراحت بشود؟ مامان! ناراحت شدی؟» گفتم: «نه مامان جان! برای چی ناراحت بشوم؟ خدا خیرت بدهد هم میروم نمازی که به دلم نچسبیده را یک بار دیگر میخوانم و هم بعد استراحت میکنم.» باز دوباره وقتی همسر و بچهها را گذاشته بود خانه و میخواست برگردد و برود، در مسیر راهی که میرفت سر کار دوباره زنگ زد، گفت: «مامان از دستم ناراحت شدی که من گفتم برو خانه؟» من گفتم: «نه؛ برای چی ناراحت بشوم؟» گفت: «حالا اگر دوست داشتی برو به بچهها سر بزن.» این آخرین حرفهایی بود که با هم زدیم.