خاطره اي از شهيد حسني ( از زبان همسر شهيد)
يه شب قبل از اينكه به ماموريت زاهدان بروند داشتيم با هم صحبت ميكرديم
دايم درمورد مرگ حرف ميزد ناراحت شدم گفتم يه ذره هم از زندگي بگو دلمون
گرفت خنديد گفت مرگ مال همه است فقط دو تا وصيت ميكنم ديگه در مورد هرچي توگفتي حرف ميزنيم قبول كردم گفت:....